Wednesday, August 25, 2010

قرار است متني براي مقدمه نمايشگاه *سي سال فتوژورناليسم ايران* بنويسم

مطالبی را که در سال پیش نوشته ام و بنابه دلایلی در وبلاگم پستشان نکردم اینجا برای مروری در آینده پست می کنم

نشسته ام اينجا بسته اي حاوي کتابي برايم پست شده است از پاريس.
کتابچه نمايشگاه سي سال عکاسي مطبوعاتي ايران به همراه کتابي ديگر داخل بسته است.
متني در کتابچه نوشته من است که سه ماه پيش وقتي در شرق دور بودم نوشتم.
اين نمايشگاه سه هفته ديگر در پاريس افتتاح حواهد شد.

http://www.photoquai.fr/en/exhibitions/monnaie-de-paris.html

متن چاپ شده خلاصه ايست از متن زير:

قرار است متني براي مقدمه نمايشگاه *سي سال فتوژورناليسم ايران* بنويسم

تقريبا شش ماه است در گير آماده سازي کارهاي مقدماتي بر پايي نمايشگاه بودم و اکنون که همه چيز آماده شده است ظاهرا دست سرنوشت در پي آنست تا روند جديدي در جریان رو به رشد عکاسي مطبوعاتي ايران را رقم بزند.

در ماه 2009 june ايران انتخاباتي بسيار مهم را در تاريخ ۳۰ ساله خود از سر گذارند که برای عکاسي مطبوعاتي ايران نيز بسيار با اهميت بود.

عکاسي ايران در روند رو به رشد خود و در طي مسير سخت پيشرفت که تاريخ آن به ۱۶۵ سال پيش و همزمان با پيدايش آن در اروپا بر مي گردد هيچوقت به اندازه ۳۰ سال اخير که در اين نمايشگاه شاهد نمونه هايي از آثار عکاسان ايراني هستيد مهم نبوده است.

شما شاهد بخش بسيار مهمي از منتخب تصاوير تاريخ معاصر ايران در اين نمايشگاه هستيد که عکاسان آن اکنون و بعد از انتخابات جون 2009 در پي اعتراض مردم به نتايج

اعلام شده از طرف دولت که به کشته شدن ۲۰ نفر و زخمی شدن عده زیادی از مردم و به زندان افکندن حدود ۲۰۰۰ نفر از سران اصلاحات و مردم شد از ادامه کار منع شده اند!

جريان اطلاع رساني مختل شده است و دولت اعلام کرده هيچ خبرنگار و عکاس شاغل در رسانه هاي خارجي حق پوشش جريان معترض را که به طور گسترده و بیش از همیشه سی سال حکومت جمهوری اسلامی به صحنه آمده اند را ندارد! این مساله و ممانعت از حضور رسانه های خارجی سبب گردید مردم و عکاسان داخلی به پوشش اخبار و درگیری ها بپردازند که این روند ثبت خبری نیز با دستگیر شدن عده ای از عکاسان و تهدید تعدادی دیگر مختل گردید.

اکنون که اين نمايشگاه در غرب و در فرانسه برگزار مي شود من اين متن را از شرق دنیا می نویسم اما این شرق کشور ایران نیست .من این نوشته را از شرق دور و از جايي دورتر و در مالزي براي اين نمايشگاه می نويسم!

چرا که از ابتداي june 2009 من به جهت سانسور حاکم بر فضاي کار رسانه اي از ادامه عکاسي دو هفته قبل از انتخابات و به دستور وزارت اطلاعات ایران از عکاسی منع شدم که با ادامه درگیری های و بازداشت های گسترده روزنامه نگاران و عکاسان زیادی راهی زندان شدند . به همين سبب ماندن در ايران را عاری از خطر نمی بینم.

۱۲ سالهای اخير من در تمام اتفاقات ايران عکاسي کرده ام و اين با تمام محدوديتهاي موجود به انجام رسيده است و اکنون راهي نا معلوم و پر مخاطره را در انتظار کار حرفه ای خود و همکارانم مي بينم.

حمل دوربين در ايران اينروزها ريسک بزرگي براي عکاسان بهمراه دارد.

دولت از عکس و تصوير به شدت ترس دارد و اين نشان از اهميت کار عکاسي مطبوعاتي دارد.

در سي سال گذشته تقريبا هميشه ايران در صدر اخبار جهان قرار داشته است و اين امر باعث بالا رفتن کيفيت کار حرفه ايي عکاسان ايراني برابر با استاندارد جهاني شده است.

عکسهاي به نمايش در آمده در اين نمايشگاه توسط سه نسل از عکاسان ايراني به تصوير کشيده شده اند

نسل اول در انقلاب ۱۹۷۹ و در جريان جنگ بين ايران و عراق ۸۸-۱۹۸۰ عکسهاي با ارزش زيادي براي تاريخ ايران به يادگار گذاشته اند.

اين نسل که خود يادگيري و آموزش را بعهده گرفته بود نسل دوم را در ايران پرورش داد که من نيز يکی از همين نسل دوميها هستم.

نسل دوم با بهره گيري از تجارب اساتيد خود و کلاسهاي دانشگاهي توانست پتانسيل موجود در خود را بعد از روي کار آمدن رييس جمهور اصلاح طلبي در سال ۱۹۹۷ در ايران که با گسترش فضاي آزاد مطبوعاتي همراه بود نشان دهد.

جالب است بدانيد در ايران بيش از ۱۵ هزار نفر فارغ التحصيل رشته عکاسي وجود دارد که در سي سال اخير آموزش ديده اند اما اکثر آنها در کارهای ديگري بغير از عکاسي مشغولند.

در کارهاي نسل سوم بعد از انقلاب امروزه شاهد عکسهاي عکاسان جوان در اين نمايشگاه هستيد که به دلايل واضحي از بکار بردن اسامي آنها به خاطر حفظ امنيت آنها

دوري گزيده ايم.

بي شک امکان بر پايي اين نمايشگاه بدون همراهي و کمک خانم آناهيتا قباييان و آقای بهمن جلالي همچنين مسولين و کارمندان موزه ميسر نمی شد.

در اينجا از همه آنها سپاسگزارم.

به اميد روزي که شاهد سانسور نباشيم.

حسن سربخشیان 19 جولای 2009 مالزی

سه دهه حکومت اسلامی از دریچه دوربین عکاسان

مطالبی را که در سال پیش نوشته ام و بنابه دلایلی در وبلاگم پستشان نکردم اینجا برای مروری در آینده پست می کنم

سه دهه حکومت اسلامی از دریچه دوربین عکاسان
حسن سربخشیان
٢٣بهمن١٣٨٨


افرادی که پا فراتر از دهه پنجم عمرشان گذاشتهاند و شاهد حوادث روزهای انقلاب بودند اکنون روایتگر آن برای جوانان ۲۰ ساله و ۳۰ ساله ای هستند که آنروزها را ندید ه اند
اما بهترین نوع انتقال این حس برای همانها که انقلاب را لمس کرده اند استناد به تصاویر و عکس های آنروزهااست که شور و حال مردم را در تغییر وضع موجود به تصویر کشیده اند.

برای نسل جوان اما دیدن فقط عکسها کافی نیست؛حتی اگر یک عکس به هزار کلمه بیارزد. هر چند عکس ها مفسران گویای آن روزها هستند اما باید واقعیت را آنگونه که بوده برای نسل جدید شکافت تا در فضای بسته داخل کشور که همه مطبوعات با سانسور روبرو هستند و هیچ امکانی برای دسترسی به اطلاعات شفاف وجود ندارد و تنها کانالهای رسمی تمام آنچه را لازم می دانند در اختیار مردم قرار می دهند راهی برای آگاهی دادن به این نسل وجود داشته باشد

عکس حسین پرتوی عکاس روزنامه کیهان از دیدار همافران با آیت الله خمینی در ۱۹ بهمن ۵۷ که پس از شایعاتی مبنی بر جعلی بودنش ، وی آن را تایید کرد نقطه عطف پیروزی انقلاب بود تا همگان بدانند ارتش نیز به مردم پیوسته است و این امر تنها با یک عکس به همه ثابت کرد که اینک نیروی نظامی هم با آیت الله خمینی است.
آنروزها البته عکسهای بی شماری نیز در روزنامه های ماههای اول انقلاب به چاپ رسیدند که به دلیل عدم وجود کنترل کافی از سوی دولت نوپای خمینی و شاید برای ارعاب طرفداران رژیم از تنوع بالایی برخوردار بودند. نمونه ای از این عکس ها عکس اعدام سران رژیم شاه بود که در روزنامه های آن روزها به کرات به چاپ رسید

بررسی رویدادهای سه دهه گذشته ایران نشان از اهمیت جایگاه عکاسی و عکس دارد که با انقلاب شروع شده و در ادامه با بحران گروگانگیری در سفارت امریکا در تهران و جنگ ایران و عراق به اوج خود رسیده است.

برای روشن شدن این مساله اشاره به عکس برنده جایزه معتبر پولیتزر که به مدت ۲۷ سال عکاس آن ناشناس باقی مانده بود کافیست تا فضای آن روزها برای خواننده روشن شود. فضای بسته آن روزهای ایران ، اعدام گروه های اقلیت و مخالفان رژیم و کشتار دسته جمعی مسانلی بودند که شاید تنها یک عکس توانست خبر های مکتوب جسته و گریخته در این و سو و آن سو در خصوص این فجایع را بدون هیچ شرح اضافی به تصویر بکشد. عکس مورد اشاره صحنه اعدام کردهای ناراضی در کردستان ایران را نشان می دهد که توسط جهانگیر رزمی عکاسی شده است. رزمی در سال ۲۰۰۶ و بعد از گذش٢٧سال توانست جایزه خود را دریافت کند

اگر چه حکومت برای تبلبغ خود از رسانه عکس بیشترین بهره را می برد اما سانسور و حدف شدید عکس هایی که گروهها و جریان های دیگر غیر از آیت الله خمینی و یارانش را نشان می دهد مهم ترین معضل در ارائه حقیقت آن روزها توسط عکاسان شده است .اکثر عکسهایی که از آنروزها به نمایش در می آیند همگی نشان از همراهی مردم با حاکمیت را دارند در صورتی که بسیاری از تصاویر آنروزها همچون حضور زنان ایرانی در راهپیماییها که بدون پوشش اسلامی و بدون چادر و روسری بودند همگی حذف شده اند نمونه بارزاین اقدام را می توان در حذف عکسهای کتاب انقلاب مریم زندی عکاس با سابقه در ایران بدانیم که به گفته وی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تنها با حذف تعداد زیادی از عکس ها حاضر به چاپ این کتاب خواهد بود

این در حالیست که تصویر مشهور ورود آیت الله خمینی به ایران که روی پله های هواپیما دیده می شود با حذف جدی در سالهای بعد مواجه شد. ابوالحسن بنی صدر نخستین رئیس جمهور ایران و صادق قطب زاده وزیر خارجه دولت موقت که در نسخه اصلی این عکس کنار آیت الله خمینی دیده می شوند بعدها در مطبوعات ایران حذف شدند. ابوالحسن بنی صدر به دلیل اختلاف با آیت الله خمینی مجبور به ترک ایران شد و قطب زاده نیز توسط حکومت اعدام شد.

این برخورد سلیقه ای و دوگانه حکومت با عکس و عکاسان ،حتی با عباس عطار عکاس سرشناس آژانس مگنوم آن چنان بود که در ۱۳ آدز ۱۳۸۵ با اتهام بهایی بودنش توسط روزنامه کیهان بازگشت وی به ایران با مشکل روبرو شد و اینک آژانس فارس که در ماه های اخیر غیر حرفه ای بودن خود را به وضوح به نمایش گذاشته عکس های وی را برای سالگرد انقلاب ۵۷ در سایت خود استفاده می کند.


همین برخورد دوگانه و فشارهای متعدد بر عکاسان آنان را در طول سه دهه گذشته برای انجام وظیفه حرفه ای خود دچار محدویتهای فراوانی نموده است . اوج این مشکلات را در ماجرای کشته شدن زهرا کاظمی عکاس ایرانی تبار کانادایی شاهد بودیم که در حین عکاسی از زندان اوین دستگیر و چند روز بعد توسط ماموران زندان به قتل رسید


در تمام دودهه اول انقلاب ایران که هنوز اینترنت وجود نداشت دولت حاکم مطلق ورود و خروج اطلاعات به کشور بود و تمام رسانه ها را کنترل می کرد
اما با گسترش تکنولوژی اینترنت که اتفاقا خود دولت وارد کننده این پدیده بود اینبار با فضای ناشناخته سایبری روبرو شد که به هر فردی اجازه می داد به اطلاعاتی غیر از آنچه از کانال رسمی دولت به مردم ارایه می شد دسترسی پیدا کند.
این امر هر چند با کنترل شدیدی از طرف دستگاههای امنیتی همراه بوده اما همچنان برای مردم این امکان را بوجود آورده است تا به آنچه دریچه ای رو به بیرون از کانال رسمی حاکمیت باشد دسترسی داشته باشند.


پس از ۳۱ سال از تاسیس اولین جمهوری اسلامی در جهان ، هر رسانه ای اگر در راستای اهداف و خواسته های جانبگرایانه دولت ایران قدم بردارد می تواند به آینده شغلی کارکنان خود امید داشته باشد و الا باید همیشه روزنامه نگاران و عکاسان رسانه های غیر وابسته نگران از دست دادن شغل خود و یا زندانی شدن و انواع و اقسام تهدیدها باشند. این در حالیست که ورود اینترنت دیگر مصونیت سابق را برای دولت ایران به همراه ندارد تا مانند آنچه در دهه شصت و هفتاد در ایران گذشت اطلاعات سانسور شود. اینک دسترسی به اینترنت فضای ناشناخته جدیدی را پیش رو باز کرده است که در آن دیگر نمی توان مانع دسترسی مردم به اطلاعاتی شد که سالها پنهان مانده بودند.

حکومت ایران برای مقابله با دسترسی اطلاعات از طریق اینترنت این بار علاوه بر فیلتر کردن سایت ها ، به بازداشت وسیع عکاسان و روزنامه نگاران و کسانی می پردازد که تولید کنندگان این اخبار هستند. انتخابات دهم اوج این رفتار حکومت با عکاسانی بود که تنها عکس های خود را منتشر نموده بودند. مجید سعیدی و ساتیار امامی - مهرانه آتشی - بابک بردبار ازجمله عکاسانی بودند که بازداشت شدند. تعداد زیادی از عکاسانی که عکس هایشان جلد مجلدات متعبر دنیا در روزهای آشوب ایران شد اینک کشور را ترک کرده اند و دربدر شده اند


مردم ایران اما در این مقطع مهم تاریخی ثبت وقایع را از مهم ترین وظایف یک جنبش دیدند و با استفاده از دوربین های آماتور و یا موبایل وظیفه ای که عکاسان سرشناس از انجام آن منع شده اند به عهده گرفتند. این حرکت مردم ایران نشان از اهمیت حفظ واقعیاتی دارد که در طول سی سال از انتشار و حفظ آنها ممانعت به عمل آمده است. همین تصاویر ساده که توسط مردم عادی ثبت شد ندا آقا سلطان را به جهانیان معرفی کرد

در حالیکه دولت ایران از ساختگی بودن تصویر کشته شدن ندا سخن می گفت و آن را کار سازمانهاي اسراییلی و سیا می دانست همچون زمانی که از دروغین بودن تصویر اعدام ناراضیان کرد در ۳۰ سال پیش و انکار آن حرف می زد.

سه دهه هزاران ندا در ایران و برای دفاع از حق انسانی خود به قتل رسیدند و عدم ثبت تصاویر آنان مانعی شد تا جهان به ایران توجه نکند. شاید برای همین باشد که هر ایرانی معترض خود تبدیل به یک رسانه شده است تا اینبار جلوی سانسور سرکوب خود را بگیرد وکار به آنجا برسد که پرزیدنت اوباما در مراسم دریافت جایزه صلح خود از ندا یاد کند.

همه دارایی یک جنبش، عکس هایی که ماندگار شدند

مطالبی را که در سال پیش نوشته ام و بنابه دلایلی در وبلاگم پستشان نکردم اینجا برای مروری در آینده پست می کنم

همه دارایی یک جنبش، عکس هایی که ماندگار شدند
حسن سربخشیان
۳ اسفند ۱۳۸۸


عکاسی ایران را مدتها بود اینگونه بدون پشتوانه ندیده بودم .بیش از یک هفته تمام است نتیجه مسابقه ورلد پرس فتو اعلام شده و سه اثر از تصاویر برگزیده به رویدادهای بعد از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ مربوط می شوند که در تهران عکاسی شدهاند. برندگان یکی از ایتالیا و یکی از فرانسه بودند. اما سومین نفر همچنان مجهول الهویه مانده است و آن شخص کسی نیست جز ثبت کننده تصویر ندا که با کار خود دنیای خبر را به لرزه در آورد؛ تصویری که حاکمیت ایران را مجبور به دروغ پردازی خنده داری برای ارتباط قتل ندا به دولت انگلستان نمود.

عکس برتر سال ۲۰۰۹ ورلد پرس فتو عکس پیترو ماستورزو، عکاس آزاد ایتالیایی تصویری است که در نوع خود کمتر دیده شده است که در بهترین حالت ممکن وضعیت بعد از انتخابات را به بیننده منتقل می کند . فضایی سرشار از خوف و ترس مردمی که برای بیان اعتراض های خود باید در حریم خانه ها بمانند و عکاسانی که از ترس بازداشت شدن بر روی بام ها پنهانی عکاسی می کنند.

اگر چه حدود ده روز است که خبر برنده شدن این عکس اعلام شده است همچنان در سایتهای خبرگزاریهای رسمی و نیمه رسمی داخل کشور به دنبال دیدن خبری در این ارتباط هستم و منتظر پوشش این خبر مانده ام. انگار که این خبر به ایران نرسیده است و همگان از آن بی خبرند. اما چه دولت ایران دوست داشته باشد چه دوست نداشته باشد این عکس برنده یکی از مطرح ترین مسابقات جهانی عکس شدهاست

اینبار در انتخاب بهترین عکسهای سال این عکاسان ایرانی بودند که در بخش اعتراضات مدنی تمام جوایز را از آن خود کردند. اما باز نه در سایت ایرنا و نه در خبرگزاری فارس و نه حتی در سایتهای تخصصی عکاسی خبری داخل کشور در این باره مطلبی منتشر شد و این در حالیست که پوشش اخبار برپایی نمایشگاههای عکس در پایتخت بیشتر به سوی نمایشگاههای انفرادی و غالبا عکاسی غیر مستند اجتماعی سوق داده شده اند. به نظر می آید تمام دنیا ی عکاسی اینک لنز دوربین هایش را به سمت عکس هایی دوخته است که عکاسان آن حتی نمی توانند لبخندی از رضایت برای این موفقیت بزنند و ترس و اندوه وضعیت موجود آنها را وادار به سکوت کرده است.
نمی توان اذعان داشت که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت آقای احمدی نژاد از بنیاد ورلد پرس فتو بیاطلاع باشد زمانی که در سالهای نه چندان دور خود در دولت نهم مجوز بر پایی کلاسهای آموزشی این بنیاد را در تهران صادر کردند؛ هر چند بعد از دو دوره تعطیل شد.


بررسی آرشیو روزنامه ها و خبرگزاریهای داخلی در سالهای قبل نشان از اهمیت دادن به نتیجه این نوع مسابقات دارد اما برای مطبوعات تحت کنترل دولت ایران این مصلحت حاکمیت است که نشان می دهد کدام خبر را مردم باید مطلع شوند و کدام یک را نه.

اما غم انگیزترین بخش قصه آنزمان بیشتر خود را آشکار می کند که حتی عکاسان نامشان در سایت مسابقه پی او وای دیده نمی شود و این البته بیشتر برای محافظت از جان آنهاست ولی این دفعه شاید عکاسان خود نیز واقعا دلشان نمی خواهد که نامشان آشکار شود


عکاسان برنده حتی توان شادی کردن نیز برایشان باقی نمانده است زمانی که به خاطر اطلاع رسانی متهم به جاسوسی می شوند، هنوز همکارانشان در زندانند و برخی نیز در بدر کشورهای دیگر شده اند تا از دست دستگاه حاکم در امان باشند

رژیم جمهوری اسلامی با اتکا همین تصاویر که توسط عکاسان و مردم گرفته شدند اعتبار خود را از دست رفته دید و به محدود کردن هر چه بیشتر رسانه ها پرداخت. ایجاد فضای رعب و وحشت و سانسور بی سابقه توسط دستگاههای امنیتی امکان فعالیت حرفه ای را برای پدید آورندگان این آثار غیر ممکن ساخت .بررسی خروجی خبرگزاریهای خارجی مستقر در ایران در طول ماههای بعد از انتخابات دهم نشان می دهد حاکمیت همچنان در پی ارایه دیدگاه رسمی خود به این خبرگزاری هاست و این کار را با برقراری محدودیتهای فراوان برای فعالیت این خبرگزاریها در داخل کشور اعمال می کند

این در شرایطی است که خبرگزاریهای بین المللی نیز ترجیح می دهند تا با فعال نگاه داشتن دفاتر خود در داخل ایران بعضا اخبار نا آرامیها را از کشور ثالثی پوشش دهند تا به دور از تبعات ناشی از برخورد های دولت ایران با دفاترشان باشند.
در طول هشت ماه گذشته جمله معروفی همچنان همراه با تمام عکسهای منتشر شده توسط خبرگزاریهای بین المللی از ایران به چشم می خورد و آن حکایت از منع دسترسی رسانههای خارجی به منابع خبری و استفاده از آثار عکاسان ناشناس است.تکرار اینکه عکاس عکس فوق ناشناس است نشان می دهد تا چه اندازه رعب بر فضای جامعه عکاسی ایران حاکم است.

با استناد به تمام آنچه بیان شد می توان به قدرت تصویر در عصر تکنولوژی و حال حاضر پی برد و ارزش تصاویر ارسالی توسط مردم به روی شبکه های اطلاع رسانی همچون یوتیوب و فیس بوک را بعد از انتخابات دهم ایران از نا آرامی های ایران دریافت؛ زمانی که تمام روزنه های ارتباط با دنیای خارج توسط دولت بسته شده بودند.

همان چند روز بعد از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ کافی بود تا اینک دولت ایران بعد از هشت ماه همچنان در پی اثرات عکسهای آن روزها باشد؛ به عبارتی عکس تبدیل به پاشنه آشیل دولت جمهوری اسلامی شده است. هرچند در برخورد حاکمیت با معترضان و برای شناسایی آنها سایتهای مرتبط با مراکز امنیتی دست به انتشار تصاویر مردم زدند تا اینبار نیز استفاده از عکس صرفا مختص به معترضین نبوده بلکه نظام جمهوری اسلامی نیز به منظور ارعاب بیشتر معترضین از این رسانه بهره برده باشد

اما اینبار این تصاویر برگزیده و همچنین میلیونها فریم ثبت شده دیگر توسط عکاسان و مردم هست که همه ساله به مردم جهان یاد آوری خواهد کرد که ایرانیان بدنبال رسیدن به دمکراسی چه هزینه های گزافی را متحمل شده اند

کودکان سرزمین من

این عکس را در سال ۱۳۷۹ در روستای بشاگرد در استان هرمزگان که از مناطق محروم ایران به شمار می رود گرفته ام. همه داستان در عکس به خوبی بیان می شود حتی با تمام جزییات شامل تاریخ غرق شدن تایتانیک!!
عکس: حسن سربخشیان

Friday, August 20, 2010

سفره‌های حکومتی



سفره‌های حکومتی


مردی با ته ریش حدودا ۵۰ ساله می گوید: می دونی وقتی بعد از مدت ها به ایران سفر کردم چی بیشتر از همه در ذهنم مونده؟

مرد کنار دستی که او هم میانسال است و شباهت زیادی به مسئولین بسیج و سپاه پاسداران دارد می پرسد: چی ؟ و مشغول خوردن نان و پنیر و گردویش می شود.

مرد اول با احساس تمام از سفرش به نطنز و عبور از کنار تاسیسات اتمی می گوید و از احساس غرورش که چه کار عظیمی در کشور انجام شده است؛ «همین طور ضد هوایی کنار هم ردیف بود و حتی تانک ها را می شد دید و همگی آماده دفاع از تاسیسات اتمی ایران. مگس اگر در هوا بپره زدنش! اصلا حمله که نمی تونه کاری بکنه ، ۵۰ متر زیر کوهه تاسیسات اتمی نطنز.»

مرد دومی گوش می دهد اما همچنان مشغول خوردن است.

اینها بخشی از صحبت های دو مرد ایرانی در رستوران و یا خانه آنها نیست؛ اینها به همراه حدود ۲۰۰ نفر دیگر در دو بخش زنانه و مردانه که با پرده ای از هم جدا شده اند در مرکز اسلامی واشینگتن در بخش پوتومک ایالت مریلند در مراسم افطار دور هم جمع شده اند.

این مرکز در سال ۱۹۸۱ درست دوسال بعد از انقلاب ایران در این محل تاسیس شده است و همزمانی آغاز به کار آن در زمانی است که داستان گروگانگیری ۵۲ آمریکایی در سفارت آمریکا در ایران در اوج خود بود، داستانی که رابطه دو کشور ایران و آمریکا بعد از آن به مدت سه دهه کامل دچار بحرانی اساسی شد.

دعای ربنای استاد شجریان که با ویدئو پروجکشن در حال پخش است مرا به ماجرای ممنوعیت صدای او که توسط صدا و سیمای جمهوری اسلامی اعمال شده و در طول سی سال آشنا ترین آوای سفره های افطار ایرانیان بوده می کشاند. بالاخره تفاوت داخل و خارج از کشور همین هاست؛ هرچند شاعر آیینی حجت الاسلام محمد زمانی و بهروز جعفری عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس از عدم پخش صدای کسی که آنها او را به «کمک کردن به فتنه گران» و «جریحه دار کردن عواطف مردم» متهم می کنند تقدیر کردند. اما ظاهرا این مرکز که نزدیکی آن با حکومت ایران بر همگان آشکار است (و تا چندی پیش تصاویر رهبران ایران ، آیت الله خامنه ای و آیت الله خمینی بر روی دیوار های آنجا خود نمایی می کرده و با اصرار ایرانیان دیگر آنها را روی دیوار ها نمی بینیم) با تصمیمش مبنی بر پخش صدای شجریان تلاش دارد اعلام کند که مستقل است و به حاکمیت ایران مرتبط نیست.

سفره هایی که همانند سفره های افطاری ایرانی ها در داخل کشور به صورت رول پلاستیکی روی زمین پهن شده اند و همه روزه دارها بعد از شرکت در نماز جماعت دور آن ها جمع شده اند تا افطار خود را با سوپ و برنج و مرغی که بین شرکت کنندگان پخش می شود باز کنند.

سوپ هیچ نشانی از سوپ رایج در ایران ندارد و فقط نخود و لوبیا و رشته را در درون کاسه کوچکی می توان دید که بیشتر همچون غذاهای سربازخانه هاست ، غذای اصلی که برنج با طعم هندی و مرغ ساده است نیز هیچ طعم ایرانی ندارد. با توصیه یک مسئول که با صدای بلند از همگان خصوصا بانوان می خواهد که بیش از یک غذا بر ندارند تا همانند شب قبل شرمنده سایر میهمانان نشوند و نوجوان هایی که همگی انگلیسی صحبت می کنند... خودم را درفضایی غریب می یابم.

نکته جالب اما پایین آوردن پرده حائل بین زنان و مردان بعد از اتمام نماز جماعت و در حین صرف غذاست که شاید این را هم باید به حساب تفاوت های کوچک میان این قشر در داخل و خارج گذاشت.

دوباره صحبت های آن دو مرد توجه مرا به خود جلب می کند؛ مرد اول که همچنان با آب و تاب از سفر به ایران تعریف می کند می گوید: نکته جالب دیگر برایش در ایران دعوای دو نفر در مشهد بوده که به فحاشی به همدیگر مشغول بودند.

من که یک سال است از ایران خارج شده ام و اتفاقا از هر دو محل مورد بحث مرد اولی دیدار داشته ام نوستالژی دوری از ایران را شاید بتوانم بفهمم اما نکته ای که برایم عجیب است محل مکالمه، آن هم بر سر سفره افطاری در میان جمع است.

حقیقت این است که اینان نماینده تفکری از جامعه ایران اند که من در میانشان احساس غریبی می کنم و نه تنها در این مرکز که در ایران هم همین احساس را داشتم. اینان که از سی سال پیش در آمریکا ماندگار شده اند و عمدتا در دفتر حفاظت منافع ایران در واشینگتن مشغول به کار هستند همچون اقلیتی که خود را از بقیه جامعه ایرانیان جدا کرده باشند شناخته می شوند و من در طول یک سال گذشته هیچ کدام از آنها را در نشست های فرهنگی و سیاسی در واشینگتن ندیده ام.

به استرسی که درونم با دیدن این جماعت و حرف هایشان ایجاد شده و حس غریبی که به روزهای زندگی ام در ایران و حضورم در مراسم این افراد دارم فکر می کنم که مرد سومی وارد بحث می شود و از مرد اولی سوالاتی می پرسد. مرد اول اینک همچون یک قهرمان و درقامت یک متخصص اتمی ظاهر می شود و شروع می کند به پاسخ دادن؛ «میزان غنای اورانیوم ایران اگر به اندازه اینقدر باشد (و با دستش لیوان یک بار مصرفی را بلند می کند) چندین برابر کوالیتی آن بیشتر از اورانیوم کشورهای دیگر است. اگربه مقیاس این محیط حساب کنیم» و دستش را به دور و اطراف می چرخاند که تقریبا هم اندازه یک زمین بازی بسکتبال است.

تعدادی از افراد که در محل نشسته اند مرا یاد حاجی بازاری های ایران می اندازند و تعدادی دیگر همچون کارمندان نهادهای امنیتی و سیاسی ایران. بسیاری شبیه اند به قیافه هایی که در تجمع های اعتراضی توسط نیروهای بسیج در گردهمایی های مختلف در ایران بر پا می شد اما کمی مرتب تر و بدون چفیه. و به یاد دارم که به دفعات بارها و بارها از آنها عکاسی کرده بودم. و یکی از آنها تجمع نیروهای استشهادی در داخل سفارت سابق آمریکا در تهران بود که دو سال پیش انجام شد تا آمادگی آن نیروها برای دفاع از فلسطینیان و انجام عملیات انتحاری به دید عموم برسد. و سفره ای را که قبل از آغاز مراسم برای نیروهای بسیج پهن شده بود تا حلیم و آش بخورند داخل «لانه جاسوسی» آمریکا.

چند بار دست به دوربین می شوم تا از افطاری مرکز عکاسی کنم اما حسی به من می گوید کسی مواظبم است، پس عکاسی نمی کنم اما باید یک فریم را برای خودم ثبت کنم، جمعی که من در میان آنها غریبه ای بیش نیستم، جماعتی که در کشور بزرگترین دشمن ایران، آمریکا آزادانه در فعالیت و زندگی هستند.

موقع خروجم از محل مرکز توقفی کوتاه در کنار آثار فرهنگی ارائه شده در آنجا می کنم . کتاب های مذهبی ، قرآن ، آثار عقیدتی ، مجلات معرفت که آخرین شمارگانشان به شهریور ۱۳۸۸ بر می گردد ، خیارشور، ترشی، تی‌شرت و تعدادی کتاب های کودکان و نوجوانان که عمدتا مذهبی هستند در میان آنها دیده می شود.

در پایان برگه ای را از آنجا بر می دارم که مبالغ قید شده در آن برای یک شب میزبانی مرکز جهت افطاری -از ۳۵۰۰ دلار در شب های عادی ماه رمضان تا ۷۵۰۰ دلار در شب های قدر متغیر است – در آن نوشته شده است.

و من همچنان در اندیشه این هستم که جامعه ایران و نگاه رسمی حاکمیت با داشتن این افراد در آمریکا همچنان در سه دهه گذشته توانسته است ردپای هرچند نامطمئنی ازخود در این کشور داشته باشد.

آیا فرزندان اینان که در بخش رسمی حاکمیت در خارج از ایران کار می کنند، پدران خود را می شناسند؟ آیا آنها می دانند ایرانی بودن یعنی چه ؟

با خودم کلنجار می روم که یاد حرف های دوستی می افتم که می گفت نوه دختری حداد عادل، رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس و پدر عروس رهبر ایران، که مدتی را در ژاپن زندگی کرده را در دفتر حفاظت منافع ایران در واشینگتن دیده بوده که حتی نمی توانسته فارسی صحبت کند و او به کنایه پرسیده: شما که پدرتان رئیس فرهنگستان زبان فارسی است چرا؟

در حال خروج مردی با کت شلوار مرا صدا کرده می پرسد آیا عکسی که گرفتم برای خودم هست یا برای خبر. و من جواب می دهم برای خودم.

از آنجا دور می شوم و حسی شبیه تهوع و استرس به جانم می افتد، استرس این سوال تکراری که مدام در ایران می شنیدم و عکاسی کردنم دردسری بود همواره با ترس از اتفاقات پیش بینی نشده که هر از چندی باید جواب گوی بازجویان وزارت اطلاعات آن هم در هتل های شمال شهر و یا در دفتر رسانه های خارجی وزارت ارشاد اسلامی می شدم.
دروغ نگفتم ، نخواسته بودم که گزارشی بنویسم و صرفا بخاطر کنجکاوی و دیدار از مرکز اسلامی ایران در واشینگتن به آنجا رفته بودم اما خواندن کتابی از خاطرات سودابه اردوان که از درون زندانش در سال های دهه شصت یاد کرده و نحوه برخورد با زندانیان در داخل کشور و نقاشی هایی که از چگونگی غذا دادن به زندانیان در کتاب هست مرا بی اختیار به نوشتن وا می دارد. آیا کسی از آن افراد کتاب خاطرات سودابه را خوانده است؟ آیامی دانند بر او و بسیاری دیگر در شب های رمضان های دهه شصت چه رفته است؟

فعلا این وبلاگ موقتی باشد تا بعد ببینیم چکار می شود کرد از دست این سربازان گمنام سانسورچی